زندگي آرومي داشتيم،خداروشكر همه چيز روبه راه بود و روزها ميگذشت
ناگهان حضور موجودي را در درونم حس كردم،باورم نميشد، شك برم داشته بود، تموم ذهنم مشغول بود،آيا ميتونم از اين مسئوليت سنگين بر بيام؟
اما همه چيز حقيقت داشت ،تو اومده بودي، از اون روز خودم رو براي دركنار تو بودن اماده كردم و انتظار اومدنت رو كشيدم
بلأخره انتظار تموم شد
تو اومدي و با لبخند شيرينت زندگيمون رو شيرين تر كردي،تو اومدي و خنده هات به من اميد و انرژي داد و تو شدي يه بهونه ي ديگه تو زندگيم كه تلاش كنم هميشه لبات بخنده
دختر نازم ازت ممنونم،ممنونم كه دختر آرومي هستي و منو اذيت نميكني، و اين آروم بودنت رو به حضرت زينب(س) مديونم كه به نيتش تو دوران بارداري غسل كردم
خدا جون ممنونم كه اين گل قشنگ رو به من دادي،ازت كمك ميخوام،ميدونم مادر بودن فقط ترو خشك كردن بچه نيست و ميدونم كه خيلي سخته،پس دستمو رها نكن،دخترم رو رها نكن،كمك كن كه دخترم رو در راه تو پرورش بدم
به اميد تو اي خداي مهربون